توضیحات
بخشی از رمان انتقام شیرین :
سلام . من آوا مهر آرا هستم . دارای مدرک شیطنت 🙁 کنجکاو و خوشتیپ و همه چیز تموم ،چه
قدر از خودم تعریف میکنم من هههههه . تازه کنکورم رو دادم و منتظر نتیجه نشستم . داداشم
اسمش آراد هستش . خیلی خوشتیپ و زیباست . یه شرکت داره و خودش مهندسی عمران خونده.
الان هم ریس شرکته . بابام حمید مهرآرا یه شرکت تجاری داره و مامان مریمم که یه دبیر
بازنشسته هستش . منم که فرزند دوم و آخر و به قول داداشم ته تغاری. موهام بلند و خرمایی رنگ،چشمام به رنگ دریا ، آبیِ آبی ، پوستم سفید ، قدم تقربیا بلند ، اندامی و نه لاغر و نه تپل ، عالی وشیک.
– آوا آوا
– جانم مامان اومدم
از تو تختم بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه پیش مامانم و گفتم :
– جانم مامان
– مادر بیا این میز رو پچینتا صبحونه بخوریم
– چشم
داشتم میز رو میچیدم که یکی محکم زد پس کلم دستم گرفتم به سرم یه جیغ کشیدم و برگشتم
و دیدم بعــله آقا آراد مثل عزرائیل باال سرم ایستادهو نیشش بازه.دستم رو یواش از پشت بردم روی میز و پارچ آب یخ رو برداشتم و تو یه حرکت شالاپ خالی کردم رو آراد. بیچاره هنگ کرد . از فرصت استفاده کردم و دِ برو که رفتی . مثل جت از جلو چشمش در رفتم که آراد به خودش اومد و دنبالم کرد . حاال من بدو اون بدو،تو هال از روی مبل میپریدم میرفتم زیر میز رد میشدم این آراد زلیل مرده هم مثل اسب دنبالم میومد. رفتم تو حیاط میخواستم از تو باغچه رد شم که نمی دونم چی شد که پام خورد به لبه باغچه و تَـــلَــق افتادم . آراد تا این صحنه رو دید دستشو گرفت به شکمش و مثل بمب منفجر شد از خنده. بد جور افتاده بودم دستام تو گل و لای باغچه فرو رفته بود و خودم هم حسابی گِلی شده بودم.
آوا:رو آب بخندی بوزینه بیا دست منو بگیر بلندم کن نمی تونم بلند شم
آراد: الان حقته ولت کنم برم ولی چه کنم که دل رحمم
این و گفت دوباره با انگشتش منو نشون داد و پوکید از خنده
– آراد جیغ میزنماااا
– خیلی خوب بابا بیا بلند شو
و دستشو گرفت سمتم.منم نامردی نکردم و با یه حرکت آراد رو پرت کردم تو گل ها.خودمونیم
ولی آراد از حرص از دماغش دود بیرون میزد.
– حالا دیگه منو گول میزنی کوچولو
خندیدم و پا به فرار گذاشتم.خودش هم خندش گرفته بود.خلاصه رفتم تو اتاقم و لباسم عوض
کردم و همینطور فکر میکردم زن آراد خیلی خوشبخته .آراد هم خوشتیپ هم زیبا و هم مهربونه و من خیلی دوستش دارم.از اتاق اومدم بیرون که آراد هم همزمان اومد بیرون.تا همدیگه رو دیدیم پوکیدیم از خنده.رفتیم سر میز بابا هم اومده بود سر میز یه سلام بلند بالا دادم و بابا با مهربونی تمام جواب سلامم رو داد و گفت:
– ای ولوله باز چیکار کردی که دوباره مثل خروس جنگی شده بودین
– اِاِاِاِ بابا به من چه همش تقصیر این عزرائیل بود و با دستم به آراد اشاره کردم آراد هم اعتراض مانند گفت:
– اگه من عزرائیل هستم تو هم خواهر عزرائیلی
با صدای بابا آتش بس اعلام کردیم.
– بچه ها بسه دیگه. بابا جون غذاتون بخورید
………….
بازدیدها: 9